فصل دوم: خاطرات حجت ‌الاسلام والمسلمین سید اسدلله امامی میبدی
ماجرای اخراج ایرانی ها از عراق و عکس العمل امام
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

نوع ماده: کتاب فارسی

پدیدآورنده : مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (س)

محل نشر : تهران

زمان (شمسی) : 1392

زبان اثر : فارسی

ماجرای اخراج ایرانی ها از عراق و عکس العمل امام

‏در دوره‌ای دولت عراق اعلام کرد که تمامی ایرانی‌ها باید در طول چند روز عراق را ‏‎ ‎‏ترک کنند. آن ایام اگر کسی از سران دولت قصد ملاقات با امام را داشت، امام رسمش ‏‎ ‎‏این بود که می‌گفتند، اگر خواستید با شما صحبت کنم باید طلبه‌ها هم باشند، من تنها با ‏‎ ‎‏کسی صحبت نمی‌کنم، این نمی‌شود که بخواهید پنهان کاری کنید و این حرفی که ‏‎ ‎‏می‌زنم باید جلوی طلبه‌ها باشد.‏

‏روزی یادم هست که گفتند امشب قرار است رئیس ساواک بغداد ـ رئیس ‏‎ ‎‏ساواک به اصطلاح الامن عراق ـ مالکی استاندار کربلا (آن ایام هنوز نجف استان نشده ‏‎ ‎‏بود) و فرماندار نجف خدمت امام خمینی بیایند و با ایشان ملاقات کنند.‏

‏آن ایام زمانِ احمد حسن‏‏‌‏‏البکر بود و صدام هم رئیس حزب بود. در زمان مقرر، ‏‎ ‎‏وقتی این‏‏‌‏‏ها وارد مجلس شدند آقای خمینی پیش پای این‏‏‌‏‏ها بلند شدند و تعارف کردند ‏‎ ‎‏که بفرمایید بنشینید. آقای خمینی زیاد پیش پای کسی بلند نمی‏‏‌‏‏شدند. همیشه هم ‏‎ ‎‏به گونه‏‏‌‏‏ای می‏‏‌‏‏نشست که پشتشان به طرف شرق و رویشان به سمت بیرونی بود. یک ‏‎ ‎‏راهی هم این طرف بود که طلبه‏‏‌‏‏ها می‏‏‌‏‏آمدند و وارد می‏‏‌‏‏شدند. در آن جلسه مترجم ‏‎ ‎‏جوانی بود که فرزند آقا شیخ عباس قوچانی بود. یک عمویی هم دارد به نام آقا شیخ ‏


‏عبدالحسین که الآن در قم منبر می‏‏‌‏‏رود و به آقا شیخ عبدالحسین قوچانی معروف است. ‏‎ ‎‏قرار شد آن جوان حرف‏‏‌‏‏های جلسه را ترجمه کند. آن‌ها گفتند که اگر شما بخواهید در ‏‎ ‎‏نجف بمانید اسم اطرافیان خودتان را بدهید، بقیه طلاب باید از نجف خارج شوند. ‏‎ ‎‏ایشان فرمودند که ما اطرافیانی نداریم، یا همه می‏‏‌‏‏مانیم یا همه می‏‏‌‏‏رویم. حرف آن‌ها این ‏‎ ‎‏بود که اگر شما پول ندارید ما می‏‏‌‏‏توانیم مقداری از پول نفت عراق به شما کمک کنیم. ‏‎ ‎‏آقا در جواب فرمودند که مذهب شیعه از صدر اسلام تا حالا مستقل بوده و هیچ وقت ‏‎ ‎‏هم احتیاجی به پول دولت نداشته و نخواهد داشت و ما چنین پول‏‏‌‏‏هایی نمی‏‏‌‏‏خواهیم. ‏‎ ‎‏سپس این‏‏‌‏‏ها گفتند که شاه ایران ظالم است. آقا در جواب فرمودند شما ظالم‏‏‌‏‏تر هستید. ‏‎ ‎‏در این هنگام مترجم ترسید که جمله امام را عیناً ترجمه کند لذا آن را به گونه دیگری ‏‎ ‎‏برای‏‏‌‏‏شان ترجمه کرد و گفت که مثلاً این‏‏‌‏‏جا وضعش خراب است. آقا به مترجم گفتند ‏‎ ‎‏هر چه من می‏‏‌‏‏گویم به این‏‏‌‏‏ها بگو. این جوان ترسید و گفت من نمی‏‏‌‏‏توانم. بنا شد عموی ‏‎ ‎‏این جوان، آقا شیخ عبدالحسین قوچانی ترجمه را به عهده بگیرد. او حرف آقا را برای ‏‎ ‎‏این‏‏‌‏‏ها درست ترجمه کرد. آن‌ها خیلی ناراحت شدند وگفتند که شما چرا این حرف را ‏‎ ‎‏به ما می‏‏‌‏‏زنید، شما داخل کشور ما هستید ما می‏‏‌‏‏گوییم شاه ایران ظالم است آن وقت ‏‎ ‎‏شما می‏‏‌‏‏گویید ما ظالم‏‏‌‏‏تر هستیم. این را باید ثابت کنید. آقا گفتند ثابت می‏‏‌‏‏کنم، شاه ایران ظالم است اما کارهایی که شما کردید و در کاظمین رفتید و یک دکتر ایرانی ‏‎ ‎‏را در خانه‏‏‌‏‏اش از نردبان گرفتید و چه کار کردید... این‏‏‌‏‏ها را ایران نمی‏‏‌‏‏کند. او نگاه کرد و ‏‎ ‎‏گفت که چنین چیزی نیست. آقا فرمودند چرا، چنین چیزی بوده. حالا آقا این خبر را از ‏‎ ‎‏کجا شنیده بودند و کجا به ایشان اطلاع داده بودند ما نمی‏‏‌‏‏دانیم. خلاصه این‏‏‌‏‏ها بلند ‏‎ ‎‏شدند و رفتند و آقا هم اصلاً تکان نخوردند.‏

‏ حضرت امام به عربی هم صحبت می‏‏‌‏‏کردند؟‏

‏ نه به عربی صحبت نمی‏‏‌‏‏کردند، اما متوجه می‏‏‌‏‏شدند. عربی آن‌ها عربی شکسته ‏‎ ‎‏است. زبان عربی آنجا را عربی مکسّر می‏‏‌‏‏گفتند. مثلاً گ، و، چ، در زبان عربی نیست اما ‏‎ ‎‏آن‌ها استعمال می‏‏‌‏‏کنند به خاطر همین هم آقا مترجم می‏‏‌‏‏گرفتند.‏